سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Text Box:   چاه عریضه 


دیریست


     دیریست که دلداده ما خانه نشین است
    جای قدمش بوسه به صد چاک زمین است

         پلک دلم امشب به نبودت پر درد است
      این فصل کبود از غم هجران تو سرد است

         ای ساقی دلهای جهان مست نگاهت
   این ماه فرومانده ز چشمان سیاهت

     دیریست که ما منتظر و خانه بدوشیم
        وقتی که قمر نیست همه تا رو خموشیم

    ای صاحب این ثانیه ها پس تو کجایی
      فهمیده ام این جمعه گذشت و نمی یایی

      دیریست که در جمعه همه مست غروییم
  از ناله پریم وغزل سنگ و رسوبیم


نظرات دیگران [ نظر]   نوشته شده توسط : مجتبی زارعی پنج شنبه 88 فروردین 27 ساعت 1:6 عصر

تو بیا کین دل ما طاقت هجران ندارد


 

اى گل که ولاى تو در جان من است
 داغ غم دورى تو مهمان من است

 یک لحظه بیابه جان زهرا سوگند
 جاى قدمت به روى چشمان من است

 
 

نظرات دیگران [ نظر]   نوشته شده توسط : مجتبی زارعی دوشنبه 88 فروردین 24 ساعت 4:40 عصر

امام تو در همین نزدیکیهاست


 

اگر خوب بنگری امام تو همین نزدیکی‌هاست. او تو را می بیند، گاهی نیز از کنارت رد می شود، بی آن که او را بشناسی. کافی است چشم دل را باز کنی تا بتوانی به عیان یوسف زیبای زهرا را بنگری.

او با ماست، از ماست و به خاطر ماست که این همه سال های رنج و فراق را تحمل می کند. بیا و ذره ای با خلوص از او یاد و برای آسانی فرجش دعا کن

کسی چه می داند، شاید امشب نوبت توست که مولای سبز پوش را ببینی. کافی است همت کنی و چشم دلت را باز کنی، آن گاه خود را در خیمه او خواهی یافت.

او همین نزدیکی است، لای شب بوهای خوش بوی نیاز، در فراسوی افق، چشم به راه ست.

خواهد آمد ز رهی دور و دراز.

ای مهربان ترین!

کویر وجودم در انتظار باران ظهور توست و برکه کوچک هستی ام به نظاره دریای ظهورت. جان خسته ام را تنها تو و یاد تو به دیار قرار می رساند

ای آفتاب پنهان

نوحه نوح (ع) از غم فراق تو بود و کشتی او با دعای تو به ساحل سلامت رسید، تو رهاننده ابراهیم (ع) از آتش نمرودیان و شکافنده رود نیل بر موسی (ع) و رساننده او به ساحل سلامت بودی

این نام تو بود که مناجات شبانه یونس (ع) را در تاریکی دریا به نور اجابت منور ساخت، تو زمزمه کودکانه یوسف (ع) در دل چاه بودی و بوی پیراهن یوسف تنها ذره ای از عطر وجود نازنین توست.

تو همان دم مسیحایی! تو روح عیسایی! ای تو جان عالم!

زمین از تو جان می گیرد و سرسبزی خود را باز می یابد، خورشید از تو نور می گیرد، تو مهر حبیب خدایی! تو خلاصه محمد (ص) و علی(ع) هستی و با ظهور تو زحمات انبیا و ائمه (ع) به نتیجه می رسد

امروز چشمانم برای آمدنت و برای ارمغان‌های سبز و بهاری ات به انتظار نشسته اند و لحظه ها را به امید دیدن چهره تابناکت یک به یک سپری می کنند

به امید روزی که ترنّم باران وجودت و ندای سبز أنا المهدی تو گوش دل هامان را بنوازد و روح پاییزی ما را چون بهار سبز گرداند

 


نظرات دیگران [ نظر]   نوشته شده توسط : مجتبی زارعی چهارشنبه 88 فروردین 12 ساعت 5:3 عصر

بسم ربی


لحظه ها تنها لحظه هاست که در خاطر ما می ماند تمام بودن ما برای

همین لحظه هاست .

 

لحظه هایی که خنده حتی فرصت نفس کشیدن را هم به ما نمیدهد

 

و صورتمان سرخ و پهن میشود و از حال می رویم .

 

لحظه هایی که گریه به سراغمان می آید و قطره های اشک به داد صورت گر گرفته مان می رسند و چه درخششی دارن چشمان بعد از باران

آن لحظه ها که ناگاه می اموزیم بر پا های لرزان خود اعتماد کنیم و دست از دیوار بر داریم و فقط دست در دست کسی بگذاریم که دوستش داریم.

 

آن لحظه ها که بذر اندیشه ای عصیانی درونمان جوانه میزند ریشه میدواند  شاخه می افشاند و ما را تا آن بلندی می برد که به آن سوی دیوار باید ها و نباید ها ی موهوم سرک بکشیم و ناگاه عطر باغ آن سوی دیوار سر مستمان کند و چه لحظه ی با شکوهی است انتخاب میان ماندن و در ماندن  یا پریدن و رهیدن و انگاه دویدن دویدن تا تنفس باد تلالو آب تا طلووع باران و میهمان خورشید شدن در گذرگاه پر ترانه ی نسیم و در انتظار مسافری ماندن مسافری که او نیز روزی از ان درخت بالا خواهد رفت و بع این سوی دیوار خواهد پرید او که بر گرمای وجودش خورشیدها رشک میبرند و راز نهفته در دستانش  را فرشتگان آسمان ها هم نمیدانند رازی که آن را فقط با دستانی در میان خواهد نهاد که :عشق را رعایت کنن:انسان را رعایت کنند .

 

تمام زندگی همین لحظه های راز امیز است...............................


نظرات دیگران [ نظر]   نوشته شده توسط : مجتبی زارعی یکشنبه 88 فروردین 9 ساعت 11:0 صبح

نوشتن برایت سخت است


 

دوست داشتن «تو» حکایتی است که سخت است گفتنش...

سخت است نوشتنش ...

زمین را دیگر فراموش کرده ام. فقط منتظر آن زمان هستم که بیایی.

حق با سیدعلی است، نوشتن برای کسی که امید جهان است و همه منتظرند تا او بیاید، سخت است. من هم هر چه نوشته ام را از انفجار ذهنم به دست آورده ام، صبر اندکم نیز تمام شده، آیا هنوز سحر نگشته؟

ساعت ها در فکر تو، ساعت ها با یاد تو، ساعت ها برای تو در کوچه های خلوتم با تنهایی همقدم شدم و با هم به گفت وگو نشستیم و گریستیم؛ و با هم نیز به این نتیجه رسیدیم که:

شاید مقصرم ما هستیم که نمیگذاریم تو بیایی.

اما خدایا، تشنه ایم و عطش ما را می سوزاند؛ خدایا، خطاهایمان را نبین.

 

خدایا منتظر ساقی مان هستیم، بگذار او بیاید.

می جویمت

چنان که لب تشنه

آب را

می خواهمت

چنان که تن خسته

خواب را

 

منبع:http://www.zerotimemag.com


نظرات دیگران [ نظر]   نوشته شده توسط : مجتبی زارعی شنبه 88 فروردین 8 ساعت 11:2 عصر

 

بازدیدهای امروز: 0 بازدید
بازدیدهای دیروز: 0 بازدید
مجموع بازدیدها: 8484 بازدید


صفحه اصلی
پست الکترونیک
پارسی بلاگ

ورود به مدیریت
درباره من

چاه عریضه

مدیر وبلاگ : مجتبی زارعی[13]
نویسندگان وبلاگ :
مریم[0]

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
 


     

چاه عریضه


     
 


 

 

امام زمان . زهرا . مهدی . موعود . ا

 

 

اسفند 1387
فروردین 1388