دوست داشتن «تو» حکایتی است که سخت است گفتنش...
سخت است نوشتنش ...
زمین را دیگر فراموش کرده ام. فقط منتظر آن زمان هستم که بیایی.
حق با سیدعلی است، نوشتن برای کسی که امید جهان است و همه منتظرند تا او بیاید، سخت است. من هم هر چه نوشته ام را از انفجار ذهنم به دست آورده ام، صبر اندکم نیز تمام شده، آیا هنوز سحر نگشته؟
ساعت ها در فکر تو، ساعت ها با یاد تو، ساعت ها برای تو در کوچه های خلوتم با تنهایی همقدم شدم و با هم به گفت وگو نشستیم و گریستیم؛ و با هم نیز به این نتیجه رسیدیم که:
شاید مقصرم ما هستیم که نمیگذاریم تو بیایی.
اما خدایا، تشنه ایم و عطش ما را می سوزاند؛ خدایا، خطاهایمان را نبین.
خدایا منتظر ساقی مان هستیم، بگذار او بیاید.
می جویمت
چنان که لب تشنه
آب را
می خواهمت
چنان که تن خسته
خواب را
منبع:http://www.zerotimemag.com
|