لحظه ها تنها لحظه هاست که در خاطر ما می ماند تمام بودن ما برای
همین لحظه هاست .
لحظه هایی که خنده حتی فرصت نفس کشیدن را هم به ما نمیدهد
و صورتمان سرخ و پهن میشود و از حال می رویم .
لحظه هایی که گریه به سراغمان می آید و قطره های اشک به داد صورت گر گرفته مان می رسند و چه درخششی دارن چشمان بعد از باران
آن لحظه ها که ناگاه می اموزیم بر پا های لرزان خود اعتماد کنیم و دست از دیوار بر داریم و فقط دست در دست کسی بگذاریم که دوستش داریم.
آن لحظه ها که بذر اندیشه ای عصیانی درونمان جوانه میزند ریشه میدواند شاخه می افشاند و ما را تا آن بلندی می برد که به آن سوی دیوار باید ها و نباید ها ی موهوم سرک بکشیم و ناگاه عطر باغ آن سوی دیوار سر مستمان کند و چه لحظه ی با شکوهی است انتخاب میان ماندن و در ماندن یا پریدن و رهیدن و انگاه دویدن دویدن تا تنفس باد تلالو آب تا طلووع باران و میهمان خورشید شدن در گذرگاه پر ترانه ی نسیم و در انتظار مسافری ماندن مسافری که او نیز روزی از ان درخت بالا خواهد رفت و بع این سوی دیوار خواهد پرید او که بر گرمای وجودش خورشیدها رشک میبرند و راز نهفته در دستانش را فرشتگان آسمان ها هم نمیدانند رازی که آن را فقط با دستانی در میان خواهد نهاد که :عشق را رعایت کنن:انسان را رعایت کنند .
تمام زندگی همین لحظه های راز امیز است...............................